صدراصدرا، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

صدرامامانی

تقدیم به حمیدم

  چهار سال از زندگی مشترکمون میگذره و من هر روز بیشتر از دیروز دوست دارمو بیشتر به تکیه گاه بودنت ایمان پیدا می کنم بر من مباد بی توماندن بی توبودن بی تو خفتن بی تو رفتن سالگرد پیوند مقدسمون مبارک عزیزم ...
22 تير 1390

سالگرد ازدواج بابایی و مامانی

سلام صدراجونی دیروز یک روز خاص بودش ، یعنی یه روز خاص برای باباحمید گلی و مامانی میدونی چهار سال پیش توی همچین روزایی من و بابا حمید گلی رفتیم زیر یک سقف... به مناسبت همین روز بابا حمید گلی هم مارو کلی شرمنده کرده بود وقتی از خونه عزیز و باباحاجی اومدیم دیدم که ٥ شاخه گل مریم به همراه یک هدیه قشنگ (یه ادکلن با رایحه خنک که من عاشقشم)‌ گذاشته بود روی میز خیلی خوشحال شدم از کاری که انجام داده بود خیلی خیلی خیلی...   راستی مامانی یادت نره شما هم از این کارا برای عروس گلم بکنی ها ...... ...
22 تير 1390

صدرا در پنجشنبه و جمعه

سلام عزيزم قربون صورتت قشنگت بشم الهي ،‌پنجشنبه و جمعه اي كه گذشت خونه آقاجون (بابايي بابا حميد گلي)‌بوديم و تو حسابي با عمو حون و عمه جون بازي كردي هي از سر و كول عمو بالا ميرفتي و شيطوني ميكردي آخر سر عمو گفت : دُكي جون نكن ديگه !!! كه تو همين كلمه "دُكي جون" رو ياد گرفتي و مي گفتي خيلي هم بامزه تكرار مي كردي و با عمه و عمو آقاجون بازي ميكردي ميدوني ماماني شدي عين طوطي هر چي بگيم سريع ميگي . وقتي عصباني ميشي و مي مي ميخواي اينقدر بامزه ميگي " مامان جان "‌آدم دل غشه ميگره   الهي قربونت بشم ، خيلي دوست دارم بيشتر از هر روز ...
11 تير 1390

عزیزم

الهی که مامان قربون صورت مثل ماهت بشه دیروز یاد گرفتی بگی "عزیزم" وای خیلی بامزه میگفتی ، منو بابا حمیدم از ذوق مون هی این کلمه رو برات تکرار می کردیم تا جایی که خودت که داشتی بازی می کردی هی میگفتی "عزیزم " "‌عزیزم" مامان به قربونت عزیزم ...
4 تير 1390

هوا خیلی گرمه مامانی

سلام عزیز دل مامان ، خوبی قربونت برم ؟؟؟!!! هر روز که میگذره شیطونیات بیشتر میشه ، حتی توی راه رفتنت هم شیطونی میکنی و روی نوک انگشتات راه میری !!!! مامانی اگه بدونی امروز چقدر گرمه ، از وقتی که پام رسیده توی شرکت دارم همینطور خودمو باد میزنم دیگه مچه دستم درد گرفت از بس که خودمو باد زدم... راستی روز پنجشنبه باهم دیگه اومدیم سر کار کلی پیش همکارا شیطونی کردی ، خانم عاقل مثل همیشه شرمنده کرده بود و برات یه اسباب بازی هدیه داد.جالب این بود که وقتی رسیدیم خونه خوابیدی !!!! وقتی عزیز زنگ زد حالت و به پرسه گفتم :"پسرم از سرکار اومده ، خوب چون یک مرد هستش وقتی از سرکار میاد خسته است و باید بخوابه" عزیز کلی ذوق کرد و قربون صدقت رفت و خندید. ...
4 تير 1390
1